۸ تیر ۱۳۸۵ به تاریخ
[ رانندههای توپ تهرانی ]
یکی از خوبیهای تهران این است که در هر بار تاکسی سوار شدن میتوانید منتظر یک شخصیت آس و دست اول باشید. اصلا به خاطر همین یک مورد است که من حاضرم کلی دود و کثافت و فحش ناموسی و آدمهای اخمو و شرایط اعصاب خوردکن را تحمل کنم و به ایران بیایم (خیلی خودتان را ناراحت نکنید بالاخره تهران ما در حال حاضر چیزی جز این نیست. تازه من دخترهای پر افادهی از دماغ فیل افتاده اش و پسرهای پر از توهم خوشتیپی اش را فاکتور گرفتم). من هر بار موقع سوار شدن به ماشینهای مسافرکش چشم و گوشم را تا ته باز میکنم که خدای نکرده چیزی از سخنان گهربار و چاره ساز رانندههای عزیز را از دست ندهم. یکی دوباری هم صدایشان را برای خودم ظبط کردم و هر از گاهی هم به صدایشان گوش میدهم.
امروز هم یکی از آن موردهای دست اول و آس به تورم خورد. اول از همه این رانندهی عزیز هم مثل همهی موارد توپ این جور قضایا زیاد روی زمین بند نبود و داشت آن بالا بالا ها سیر میکرد. سیگاری هم آتش کرده بود و داشت نرم نرمک رانندگی میکرد. همینجوری الکی الکی برای من بوق زد و من هم الکی الکی گفتم دوم. تا این جای کار چیز خاصی اتفاق نیفتاد. اما اتفاق اصلی از آن جایی شروع شد که آقای راننده که بعدا معلوم شد میکانیک هم هستند با شور و هیجان خاصی پیکانی را به من نشان دادند که چرخهایش به طرز عجیبی کج شده بود. من هم بیانصافی نکردم گفتم: وای ببین چی شده! البته میتوانستم با یک بله البتهی خشک و خالی سروته قضیه را به هم بیاورم اما راستش حیفم آمد چنین موقعیت توپی را از دست بدهم. اینجا بود که آقای راننده که متوجه شور و اشتیاق من برای شنیدن حرفهای خودش شده بود شروع کرد به توضیح دادن که آره این صفحه دفش پاره شده و باید پیچهای فلان جا را باز کنی بع چرخها را بکشی بیرون بعد فلان کنی بعد هم صفحه دف را دوباره ببندی بعد دوباره چرخها را بگذاری سر جایشان. من هم برای تکمیل موقعیت گفتم آره ماشاااله شما چقد از این چیزا میدونی داداش٫ من اصلا ازین چیزا حالیم نیست. آقای راننده هم در کمال تواضع و در حالی که معلوم بود حالت توپشان به اوج رسیده و کم کم دارند از زمین فاصله میگیرند قبول کردند که تمام مراحل باز و بسته کردن دم و دستگاه صفحه دف را با تمام جزئیات دوباره توضیح بدهند. من هم دوباره برای تکمیل توضیحات ایشان یک سوال فنی الکی پرسیدم و ایشان هم دوباره همان حرفها را با کمی اضافات تحویل من دادند. خوشبختانه اینجا بود که به مقصد رسیدیم و من با یک: داداش هر جا که راه دستته من پیاده میشم٫ صحبتهای آقای راننده را که داشت همان داستان قبلی را با کمی تغییرات در مورد پراید که دفش جلوست و خیلی باحال تر است تکرار میکرد قطع کردم. آقای راننده هم با یک بیا داداش٫ ماشین را که دیگر داشت مثل یک گلایدر روی هوا پرواز میکرد به کنار خیابان کشیدند و با کلی تعارف کرایه را گرفتند و با هم مثل دو رفیق قدیمی خداحافظی کردیم.