۱۹ آبان ۱۳۸۶ به تاریخ
[ محسن نامجو کجاست؟ ]
راستی گفتم روزگار بد و پدیده‌های بی‌ارزش، از محسن نامجو چه خبر؟ بعد از رفتنش به اروپا چرا خبری ازش نشده؟

سناریو جالب و امتحان شده‌ای بود. اول مطرح شو. بعد سروصدا کن. بعد هزار تا حاشیه دور خودت درست کن. روزی یکی دوت خیر از خودت منتشر کن. بعد هم بالاخره خدا بزرگ است. یک جایی هست که با همه‌ی این حاشیه‌ها ازش پناهندگی‌ای بورسی چیزی بگیری.
0 نظر



۱۷ آبان ۱۳۸۶ به تاریخ
سی چهل سال پیش پدیده‌هامون یه مشت غول بودن. در هر زمینه‌ای. هر کسی هم می‌خواست ادای پدیده بودن دربیاره مجبور از بین غول های موجود از یکی تقلید کنه.

اما حالا انقدر پیزوری شدیم که پدیده‌مون می‌شه یه چیزی مثل بنیامین. بعد یکی هم که می‌خواد خودشو به عنوان پدیده جا بزنه میاد و از بنیامین تقلید می‌کنه.

واقعا ملت بدبختی هستیم.
0 نظر



۱۲ آبان ۱۳۸۶ به تاریخ
[ استاد شوالیه موسیقی ]
پارسال بعد از دیدن عکس‌های کنسرت شهرام ناظری چیزی نوشته بودم و به سر و وضع استاد! و دکور صحنه گیر داده بودم. امسال هم استاد بعد از این‌که تمام تپه‌های افتخار ایران را علامت‌گذاری کردند یک سری هم به فرانسه زندند و بعد از تکان دادن تن و بدن ژان‌دارک توی قبر نشان شوالیه فرانسه را دریافت کردند. نکته‌ی مهم قضیه این بود که استاد در مراسم اهدای نشان به جای لباس همیشگی‌شان (که آدم را یاد حاجی فیروز‌های سر چهارراه ها می‌انداخت) کت و شلواری پوشیده بودند که بیژن پاکزاد برایشان طراحی کرده بوده (کاش یکی هم برای استاد شانه طراحی می‌کرد).

اما نکته‌ی مهم قضیه این‌جاست که گویا استاد خیلی از سر و وضع جدید خوششان آمده ولی از آن‌جایی که هنوز با نمایندگی‌های ایکات و هاکوپیان آشنا نشده‌اند قصد ندارند کت‌و‌شلوار جدید را از تنشان بیرون بیاورند و همه‌جا با همین کت‌و‌شلوار حضور پیدا می‌کنند ( نگاه کنید به عکسهای این‌جا و این‌جا ). البته شاید هنوز برای قضاوت کمی زود باشد. اما اگر استاد در دو سه مراسم بعدی هم همین کت و شلوار تنشان بود مطمئن باشید که حالا حالا ها قصد در‌اوردنش را ندارند.

پ.ن1: پیشوند استاد خیلی کم بود، حالا از این به بعد باید شوالیه موسیقی ایران را هم تحمل کنیم.

پ.ن2: فکرش را بکنید که بدبخت بیِن پاکزاد چه دردسرهایی کشیده تا برای استاد کت‌و‌شلوار طراحی کند. این را هم از خودم درنیاورده‌ام. احتمالا شما هم با خواندن این جمله : "در حقیقت من سابقه ای در انتخاب کردن این نوع لباس شوالیه ای داشتم و ایشان هم به فرم خودشان درویش هستند. اما با اصرار، طرحی که در ذهنم داشتم را به ایشان معرفی کردم" که معنی دقیقش می‌شود: بابا ما خودمون یه عمره که باسه این و اون لباس طراحی می‌کنیم. نمی‌دونید چه پوستی ازمون کنده شد که یه لباس آدمیزادی تن این کنیم، به این نتیجه می‌رسید.
0 نظر



۱۱ آبان ۱۳۸۶ به تاریخ
[ ماهی‌ها عاشق می‌شوند ]
توکا: سلام، کجا می‌رین؟
عزیز: هیچ‌جا! تو کجا می‌ری؟
توکا: هیچ‌جا! شما چی؟
...
عزیز: گریه می‌کنی؟
توکا: نه...
عزیز: می‌دونی آدمایی که می‌تونن گاهی وقتا یه شکم سیر گریه کنن، چقدر شانس دارن؟ خوب حالا بگو کجا می‌ری؟
توکا: خوب منم می رم یه جا یه شکم سیر گریه کنم! شماهم بیاین ...
عزیز: شکم سیرش عالیه، ولی گریه‌شو قول نمی‌دم.
توکا: خوب نمی‌خواد گریه‌کنین. فقط بیاین. دوچرختونو بذارین بیاین.
عزیز: باشه .
نمای بعد با صدای غش غش خنده‌ی توکا شروع می‌شه.

خیلی چیزها هستند که حس زندگی و زنده بودن به آدم می‌دهند. برای من ماهی‌ها عاشق می‌شوند یکی از همین چیز‌هاست. تا الان خود فیلم را هفت هشت باری دیده ام. صحنه‌های این چنینی‌اش را هم صدباری دوره‌ کرده‌ام. اما هنوز هم از دیدنش سیر نشده‌ام. خیلی دوست دارم بعدا سر فرصت مفصل‌تر درباره‌اش بنویسم.

برچسب‌ها: ,

0 نظر