۸ مرداد ۱۳۸۳ به تاریخ
[ حقايق تاريخي ]
جريان تسخير سفارت آمريکا ( لانه جاسوسي سابق ) به چند روايت :
۱- روايت کتاب تاريخ سال سوم دبيرستان : شاه خائن فراري ٫ که دربدر شده بود و هيچ جايي را براي زندگي نداشت و همه کشورهاي دنيا ٫ حتي دوستان سابق وي ٫ از پذيرش وي سرباز ميزدند به بهانه درمان بيماري به آمريکا رفت . امام خميني کبير (ص) با درايت هميشگي خود ( همون درايت قشنگه ) فرمودند : آمريکا هيچ غلطي ولکن مع‌الاسف نميتواند است مگر اينکه شاه را به ملت ايران تحويل دهد تا محاکمه عادلانه الهي که يک وزارتخانه مخصوص جداي دستگاه دولت شامل حال او شود . آمريکاي جنايتکار از اين کار سر باز زد ٫ دانشجويان و دانش‌آموزان انقلابي هم که منتظر چنين لحظه اي بودند و اقدام موذيانه شيطان کبير خون آنان را به جوش آورده بود در روز ۱۳ آبان در يک حرکت خودجوش لانه جاسوسي شيطان کبير را به تسخير خود درآوردند . در اين حرکت خودجوش دانشجويان موفق شدند جاسوسان آمريکايي را دستگير کنند . همچنين دانشجويان اسنادي را مبني بر همکاري خيليها! با آمريکا پيدا کردند که اين اسناد در آخرين لحظات تسخير لانه جاسوسي توسط عمال شيطان بزرگ تقريبا نابود شده بود ولي دانشجويان مسلمان و جان بر کف با تلاش شبانه روزي خود اين اسناد را دوباره سازي کردند و بدين ترتيب آخرين اميد شيطان بزرگ را بر باد دادند .
۲-روايت سفير آمريکا در اون زمان : شاه ايران براي معالجاتش آمده بود امريکا همين بود که ايرانيها شروع کردن به اعتراض و سروصدا . ما هم نه شاه رو تحويل داديم نه کار ديگه اي کرديم . اين ايرانيها هم که اون موقع کاراشون حساب کتاب نداشت ( الان هم نداره همچين ) اومدن سفارت مارو تسخير کردن ديپلمات ها مون رو هم گروگان گرفتن . جريان اون مدارک ؟ اونا واقعي نبودن ٫ يعني همشون واقعي نبودن ما که فکرشو ميکرديم اينا يه چنين کاري بکنن يه سري مدارک الکي گذاشتيم اونجا که با استفاده از اونا به اهدافمون برسيم ( تازه همه مدارکو پاره پوره کرديم که دهنشون سر خوندن مدارک سرويس شه )
0 نظر



۷ مرداد ۱۳۸۳ به تاریخ
[ پيشرفت ]
ميگن ( روانشناسا و اين تيريپ آدما ) بچه هاي کوچيک خيلي بهتر و سريعتر زبان ياد ميگيرن .
منم موافقم ٫ چون نمونه شو همين امروز با چشاي خودم ديدم : بچه هفت ساله همش ۶ ماهه که امده کانادا ٫ تلفن که زنگ زده گوشي رو برداشته ۲ ساعت انگليسي حرف زده بهش ميگم کي بود ميگه هيچکي يه خانومه بود با مامان کار داشت بهش گفتم ۱ ساعت ديگه زنگ بزنه !!!!!!!!!!
0 نظر



۵ مرداد ۱۳۸۳ به تاریخ
[ اطلاع رساني ]
خانمها و آقايان ,قالب جديدي كه مشاهده ميكنيد اثري است از : تبرمرد كه با استفاده از اين نرم‌افزارساخته شده . از اين پست به بعد شما مطالب اين وبلاگ را در اين قالب مشاهده خواهيد كرد .
منتظر نظرات سازنده شما در مورد اين قالب هستم.
0 نظر



۲۲ تیر ۱۳۸۳ به تاریخ
[ دخترک کبريت فروش ]
شب عيد بود . اونسال هم مثل هر سال همه مردم براي خريد کفش و لباس و بقيه مايحتاجشون به خيابون رفته بودند . با اينکه اونسال هم مثل همه سالها هر مغازه داري تا تونسته بود کشيده بود رو قيمتها ولي بازهم همه خوشحال بودند . ميشد شادي رو از چهره مردم خوند .ميشد شور و نشاطي که بين همه مردم جريان داره رو حس کرد . در چنين شرايطي همه خوشحال بودند به جز يک نفر ٫ دخترک کبريت فروشي که با ناراحتي در خيابون قدم ميزد و با التماس از مردم ميخواست که ازش کبريت بخرن .
:آقا ٫ آقا ٫ يه بسته کبريت بخر .
:ول کن دختر جان کبريت ميخوام چي کار
: آقا خواهش ميکنم ٫ کبريتام خيلي خوبن به خدا
: بده ببينم ٫ .... نه به دردم نميخوره
:آقا لطفا بخر ٫ اگه بدون پول برگردم خونه بابام کتکم ميزنه
:گفتم که نميخوام اصلا با من چه کار داري ولمون کن بذار به کار و زندگيمون برسيم
:مرتيکه کثافت ٫ آشغال مادر ...
دخترک از وقتي چشم باز کرده بود چيزي جز بدبختي نديده بود . پدرش آدم خوبي نبود . شبها تا دير وقت از خونه بيرون بود و وقتي به خونه بر ميگشت حال خوبي نداشت . مادرش رو کتک ميزد . مادر بدبختش هميشه مجبور بود که با فلاکت و بدبختي سر کنه . دو سه بار به سر مادرش زده بود که طلاق بگيره ولي نشده بود . آخر سر مادرش تصميم گرفته بود تو چايي پدرش زهر بريزه تا از دستش خلاص بشه ولي خودش اشتباهي چايي رو سر کشيده بود و مرده بود ٫ اون موقع دخترک دو ساله بود .
بعد از اون جريان رفتار پدر دخترک به جاي بهتر شدن بدتر شد . ديگه شبها خيلي ديرتر از هميشه به خونه ميامد و هميشه هم همون حال عجيب و غريب رو داشت . بعدها دخترک متوجه شد که اين حالت در اثر مصرف بيش از حد آب گيلاس به وجود مياد ( جان من گير نديد خوب وقتي نويسنده داستان تمام تصورش از دخترک کبريت فروش با برنامه کودک و خوندن کتاب هاي مخصوص کودکان ايجاد شده باشه اينجوري ميشه ديگه ) ولي نميدونست که پدرش آب گيلاس رو از کجا گير مياره . البته اين همه ماجرا نبود ٫ وقتي پدر دخترک آب گيلاس مصرف ميکرد اختيارشو از دست ميداد و همين باعث ميشد که گاه و بيگاه دخترکو کتک بزنه.
پدر دخترک آدم تنبل و بدي بود ٫ هنگامي دخترک هفت ساله شد به او اجازه نداد به مدرسه بره و بجاي مدرسه اونو به سر کار فرستاد . دخترک در تمام اون سالها مجبور بود کار کنه تا پدر تنبل و بدش بتونه بيکار باشه . بعد از مدتي خود دخترک هم قيد درس و مدرسه رو زده بود .
در تمام سالهايي که از اون روزها گذشته بود دخترک با بدبختي زندگي کرده بود ٫ ولي حالا اون ديگه ۱۶ سالش شده بود ديگه ميتونست از پدرش جدا بشه و براي خودش کبريت بفروشه ٫ اتفاقا فکرهايي هم داشت . در همين افکار بود که ماشيني جلوي پاش ترمز زد راننده جوان ماشين تا کمر بيرون آمد و گفت : کجا ميري برسونمت .... ...
: برو اون مادر ... برسون مرتيکه‌ی ... .... .... ....
:...
اين اتفاق آخر غصه دخترک رو بيشتر کرد . ديگه تحمل نداشت . يه گوشه خلوت پيدا کرد و نشست . سرماي هوا خيلي اذيتش ميکرد ٫ يه سيگار از جيبش در آورد و يکي از کبريتها رو روشن کرد ٫‌ گرماي کبريت براش لذتبخش بود به علاوه اينکه در اين شرايط سيگار هم ميچسبيد . ناگهان نوري رو ديد که به طرفش مياد خوشحال شد ٫ فرياد کشيد :‌مادر ٫ مادر
نور گفت : مادر چيه خواهر اداره مبارزه با مفاسد اجتماعي ٫ ميشه بپرسم شما اين وقت شب اينجا چکار ميکنيد ؟ اصغر ماشينو خاموش کن بيا اين دختررو ببريم .
نور ريشوي مهربون بازوي دخترک رو گرفت و به زور اونو سوار ماشين کرد .
دخترک گفت : ولم کن آقا با من چيکار داري من فکر کردم تو مادرم هستي!!!
نور به دخترک ميگفت : از اين به بعد ديگه مجبور نيستي تو خيابون کبريت بفروشي ولي من همچين بلايي به سرت بيارم که ديگه منو با مادرت اشتباه نگيري!
و نور مهربون دخترک رو ( که با فحش هفت جد اونو تکون داده بود ) با خودش برد .
فردا صبح مردمي که از اون خيابون رد ميشدند جسد معتادي رو ديدند که در اثر زياده روي در مصرف مواد مرده بود .
0 نظر



۱۹ تیر ۱۳۸۳ به تاریخ
[ اينم يه جورشه ]
عزيزاني كه از قرارداد تركمنچاي و اعلام استقلال بحرين و ايجور چيزا دل خوشي نداردند به اين مطلب پاييني كه از اينجا اومده يه نگاهي بندازن ، شايد اون موارد بالا يكم براشون يكم طبيعي جلوه كرد :
اسناد قرارداد مورخ 27 ماه مه سال 1893 ميلادي روسيه و ايران 9 ژوئيه همين سال ميان دو دولت مبادله شد و در اروپا (نه در تهران) انتشار يافت. به موجب اين قرارداد، ناصرالدين شاه قاجار منطقه مرزي «فيروز» را به «اعليحضرت تزار همه روسيه!» بخشيده بود و خط مرزي دو كشور به سود روسيه تغيير يافته بود. اين منطقه اينک در جمهوري ترکمنستان واقع شده است.
اينم يه جورشه !!!!


0 نظر



۱۵ تیر ۱۳۸۳ به تاریخ
نميذارن که !
هي من به خودم ميگم بيا آدم شو يکم سوژه آدم پسند گير بيار بشين روش فک کن راجع بهش يه مطلب بنويس اينا نميذارن !
مثلا خير سرم يه فکري به سرم زده بود داشتم روش فکر ميکردم که ازش يه مطلب درست حسابي در بيارم که دوباره اين اومد همه کاسه کوزه رو بهم ريخت .
آخه خواهر من شما که رأيتو آوردي رفتي نشستي تو مجلس ديگه چرا هر هفته يه سمباده ميکشي به اعصاب ملت ؟
آخه خواهر من شما مثلا نمايده ملتي بايد يه ذره فهم و شعورت بالا باشه !
حالا اونا هيچي ديگه اين شاهکار جديدت چي بود ؟
يعني چي اين حرفها ؟ ميخواي حجابو درست کني خوب بيا درست کن ! ديگه اين شرو ورا چيه ميگي ؟
يعني حالا هر هفته ما بايد منتظر يه شروور جديد باشيم ؟؟!!!
خدا رحم كنه به ملت ايران با يه چنين نماينده اي !!!!!
0 نظر



۱۴ تیر ۱۳۸۳ به تاریخ
[ Euro2004 (2) ]
چند ساعت پيش مسابقات جام ملتهاي اروپا با قهرماني يونان تمام شد ولي من اصلا از قهرمان شدن يونان خوشحال نشدم . نه اينکه من آدم بدي باشم و از اينكه تيم كوچيكي مثل يونان قهرمان بشه ناراحت باشم ولي يونان با اين بازيش گند زد به مسابقات هرچي تيمهاي مقابل يونان سعي ميکردن بازي زيبايي ارائه بدن يونان با بازي دفاعي کار همرو خراب ميکرد . به نظر من يونان با اين بازي بدش اگه جلوي فرانسه ميباخت بازيهاي قشنگتري شکل ميگرفت فکر کنيد بازي فرانسه و چک چقدر ميتونست قشنگ باشه يا حتي فينال چک و پرتغال .
حيف از جمهوري چک با اون بازي قشنگش!!!!!!

0 نظر