۹ فروردین ۱۳۸۶ به تاریخ
راستش این چندقته چیزهای زیادی برای نوشتن داشتم. اما متاسفانه فشار درس‌ها اصلا اجازه‌ی جم خوردن به آدم نمی‌دهد. تا فردا صبح که آخرین مقاله‌ی حداقل 4 صفحه‌ای را – که تا الان فقط یک صفحه‌اش را بیشتر ننوشته‌ام- تحویل باحال‌ترین استاد‌یار دنیا (حتما باید یادم باشد راجع به این موجود نازنین برایتان بنویسم، احتمالا از چنین موجودی در هر دانشگاهی دو‌سه تا بیشتر پیدا نمی‌شود که خوشبختانه یکی‌ش امسال نصیب من شد) بدهم باید تمام مدت درس بخوانم. بعدش هم دو‌سه هفته‌ای برای امتحان‌های پایان ترم تعطیل هستیم که طبیعتا باید مثل بچه‌های خوب بیشتر وقتم را در کتابخانه صرف کنم. این دانشگاه لعنتی همین طوری است. چشمت را باز می‌کنی می‌بینی تا خرخره توی درس غرق شدی. یا باید کلا بیخیال همه‌چیز باشی و درس را تعطیل کنی یا این‌که مثل بچه‌های خوب و مودب و درس‌خوان همیشه سرت توی کتابت باشد. آره خلاصه این‌جوری‌هاست. حالا حتما بعد از تحویل دادن این مقاله‌ی لعنتی بیشتر این‌جا خواهم نوشت.

آره. همین. زیاده عرضی نیست.

شبتان خوش.

برچسب‌ها: ,

0 نظر



۲۱ اسفند ۱۳۸۵ به تاریخ
When you have insomnia, you're never really asleep... and you're never really awake

وقتی بی‌خوابی داری هیچ وقت واقعا خواب نیستی هیچ وقتم واقع بیدار نیستی (از Fight Club )

الان دقیقا معنی این جمله رو با تک تک سلول‌هام حس می‌کنم.
0 نظر



۱۸ اسفند ۱۳۸۵ به تاریخ
[ 300 ]
همین الان از تماشای اولین سانس نمایش عمومی 300 برگشتم. این‌ها نکته‌هایی هستند که در نگاه اول به نظرم رسیدند. البته این‌ها مواردی هستند که ارتباط زیادی با روایت تاریخی فیلم و چیزهایی که این روزها راجع به فیلم مطرح می‌شوند ندارند. اما به هر حال در مورد چنین چیزهایی هم تا به حال کسی چیزی ننوشته:

1- اصلا دیدن فیلم را به هیچ کسی توصیه نمی‌کنم. اگر فکر می‌کنید با وجود همه‌ی اشتباهات وحشتناک در روایت صحیح تاریخ بازهم با یک فیلم خوش ساخت و خوب طرف خواهید بود، کاملا در اشتباهید. اصلا انتظار شاهکاری مثل Sin City را نداشته‌باشید. ته تهش با نسخه‌ی دست دوم گلادیاتور طرف خواهید بود. خیلی از صحنه‌های فیلم عملا شبیه به صحنه‌های گلادیاتور بودند. داستان فیلم هم چیز زیاد دندان‌گیری ندارد.

2- چیزی که بیشتر از نادرستی روایت تاریخی فیلم آزارتان خواهد داد، تاکید احمقانه‌ و کلیشه‌ای فیلم روی مفاهیمی مثل آزادی و دموکراسی و این جور‌چیزها خواهد بود. تمام مدت فیلم یونانی‌های آزاد اندیش آزادی دوست دموکرات منش باحال و با صفا در باره‌ی ضرورت حضور چنین چیزهایی و و نابودی چیز‌های بد و بی‌خودی مثل برده‌داری و ظلم و تاریکی که طبیعتا متعلق به ایرانی‌هاست صحبت می‌کنند.

3- شاه لئونیداس، که یک جورهایی قهرمان داستان و نقش اول و این جور چیزهاست و اصولا طبق روال چنین فیلمی خوش تیپ و شجاع چشم آبی و باحال با صفاست، و بر و بچه‌های با معرفت ارتش اسپارتا همه‌شان هیکلی در مایه‌هایی بدن‌کارها (که نسخه‌ی پیچیده‌تر و جواد‌تر بدن‌ساز است) و کشتی‌کچ کارها دارند. اصولا جمع دو متغیر عقل (و سایر عواملی مثل قدرت استدلال و این جور‌چیزها) و هیکل برای همه انسان‌ها یک عدد ثابت است. بنابراین همنانطوری که تصور حضور یک بدن‌کار در میادین علمی کار خیلی خیلی سخت و عجیبی است، شنیدن کلماتی مثل آزادی و این جور چیزها (که حداقل به پنج دقیقه فکر کردن نیاز دارند) از نره‌خرهایی مثل شاه لثونیداس و بر‌بچه‌های با صفا و ورزشکار اسپارتی کمی عجیب است.

4- شاه لئونیداس و سپاه فداکار و جان بر کفش با وجود تمام آزادی‌خواهیشان هیچ رحم و مروتی ندارند و اصولا از انسانیت فقط همین آزادی‌اش را چسبیده‌اند و ول کن معامله هم نیستند. در خیلی از صحنه‌های فیلم شاه لئونیداس و بقیه‌ی ارتش 300 نفره با آزادی و دوکراسی تمام مشغول جرواجر کردن سربازهای پلید و نکبت ارتش خشایارشاه هستند. در یک صحنه از فیلم هم ارتش جان بر کف اسپارت با لذت تمام مجروح‌ها و زخمی‌های ارتش ایران را می‌کشند، شاه لینونیداس هم بالای سرشان سیب گاز می‌زند.

5- یک بابای گوژپشتی هست که نه چشم آبی دارد نه قد بلند نه شکم شیش تیکه و نه قیافه‌ی خوب و اصولا همه‌ی آتش‌ها از گور این بابا بلند می‌شود. یک جایی از فیلم که این از حضور در ارتش باحال اسپارت سرخورده شده راهش را کج می‌کند و زرتی می‌رود پیش خشایار‌شاه که توی حرمسرایش منتظر این بابا نشسته، که به لئونیداس خیانت بکند. خشایار‌شاه هم برای این‌که دل این بابا را به دست بیاورد بهش وعده‌ی مال دنیا و دخترهای خوشگل و این چیزها می‌دهد. تصویری که از دخترهای خوشگل مورد نظر خشایار شاه می‌بینید زیاد چیز جالبی نیست. بیشتر با یک مشت بازیگر فیلم مستهجن (هر کلمه‌ای که دوست داشتید جایگزین این کلمه کنید) طرف هستید. بعد از آن طرف درست در صحنه‌ی بعدی زن زیبا و با کمالات شاه لئونیداس را می‌بینید که در غیاب شوهرش به هر دری می‌زند که بقیه ارتش را هم بفرستد به کمک 300 دلاور شجاع. این تفاوت بین تصویری که از زن در دوطرف ماجرا نشان داده شده و همین‌طور ترتیب این صحنه‌ها خیلی توی چشم می‌زند.

6- در همان صحنه بالا، وسط همه‌ی این ماجراها یک قلیان هم می‌بینید. باز صد رحمت به معرفت کارگردان که هوای خشایار‌شاه را داشته و با وجود این‌که قلیان در آن زمان‌ها اختراع نشده بوده برایش یک قلیان چاق کرده.

7- لهجه‌ی عربی سرباز‌های ارتش خشایار‌شاه هم خیلی توی چشم می‌زند. واقع سازندگان فیلم خیلی زحمت کشیده باشند که از بین نوشته‌های کامیک لهجه‌ی یک نفر را هم مشخص کنند.

8- آخر فیلم آن جایی که شاه لئونیداس با ارتشش دراز به دراز روی زمین افتاده‌اند اگر کمی دقت کنید متوجه خواهید شد که شرت‌هایشان خیلی شبیه به شرت‌های امروزی‌است. طوری که حتی دوخت‌‌های ریز روی شرتشان هم شبیه به مدل شرت‌های امروزی است.
0 نظر



۱۷ اسفند ۱۳۸۵ به تاریخ
300 the movie

خواهش می‌کنم اگر وبلاگ یا وبسایت دارید به این‌جا سر بزنید جزییات کار را بخوانید و مثل من در این حرکت شرکت کنید.
سعی کنید جو زده نشوید و قضیه را به یک حرکت احساسی تبدیل نکنید. به نظر من هرچقدر که آرامش بیشتری نشان بدهیم، راحت‌تر می‌توانیم این حرکت را به نتیجه برسانیم.
0 نظر



۱۱ اسفند ۱۳۸۵ به تاریخ
بعضی وقت‌ها هست که آدم دلش می خواد یه چیزی بنویسه. بعضی وقت‌ها هم هست که ادم دلش نمی‌خواد چیزی بنویسه. به همین سادگی.

در ضمن بعضی وقت‌ها هم هست که دیگه از قیافه‌ی یک جایی خوشش نمیاد و عوضش می‌کنه.
0 نظر