۸ اردیبهشت ۱۳۸۴ به تاریخ
[ ترسناک نامه ]
من افکار ترسناکي دارم که هر وقت به يادشون ميافتم تا ساعتها از خودم هم ميترسم . مثلا وقتي ساعت ۲ شب مشغول گشتزني در اينترنت هستم يک لحظه فکر ميکنم شبحي با طناب پشت سرم ايستاده و فقط و فقط منتظر يک تکون کوچکه تا خفه ام کنه . يا از ترس ديدن يک مرده متحرک پشت شيشه ( حالتي شبيه به ۹۹ درصد فيلم هاي ترسناک که معمولا قهرمان داستان چيزي شبيه به حرکت يک جانور ترسناک را در شيشه یا مانيتور دوربين هاي مدار بسته ميبينه ) مجبورم فقط به جلو نگاه کنم .
خودم هم کاملا ميدونم که همه اين خيالات ساخته و پرداخته ذهنم هستند اما بعضي وقتها از روي کنجکاوي هم که شده به چنين موضوعاتي فکر ميکنم و تا جاي ممکن بهشون بال و پر ميدم .
پ.ن: دراکولاي عزيز .
ميدونم که براي دراکولايي مثل تو خيلي سخته که دست از سر من برداري و ميدونم که هميشه مجبوري شبها بيرون باشي و اگر قرار بود صبحها اينجوري ول بگردي الان در يکي از اتاق هاي يک آسايشگاه رواني مشغول قرص خوردن بودي اما خواهش ميکنم که دست از سر مغز کوچک و کم بازده من برداري . من به اندازه کافي مشغوليت ذهني دارم و فعلا نميتونم به موضوعات جديدي مثل تو فکر کنم .
دوستدار تو
تبرمرد
پ.ن :
خيلي ميترسم . لطفا اين پنجره اينترنت اکسپلور را نبنديد .