۱۵ اسفند ۱۳۸۴ به تاریخ
[ مسئولیت ]
یک حسی هست به نام احساس مسئولیت که تقریبا در همه انسانها به طور مساوی وجود دارد. بهترین حالتش هم این است که آدم همیشه و همه جا یک مقدار از این حس را داشته باشد٫ حالا کم و زیادش فرق نمی‌کند مهم٫ بودنش است.

در مور من این قضیه یک کم فرق می‌کند. معمولا این حس همیشه وجود ندارد و وقتهایی هم که وجود دارد یا خیلی کم است یا خیلی زیاد. مثلا یک حالتش این است که در ایام بهار و در هنگام جیک‌جیک مستون که باید نشست و مثل بچه‌های خوب درس خواند این حس هم برای خودش می‌رود پارک و گردش و مسافرت و درست دو سه شب قبل از امتحان بر‌می‌گردد و یقه‌ی آدم را می‌گیرد که بلند شو درس بخون. بعد معمولا من هم بلند می‌شوم٫ و در حالی که توی دلم به خودم فحش‌های ناجور می‌دهم و به فلان‌جای خودم قسم می‌خورم که برای دفعه بعد همه‌ی کارها را تا دوروز قبل از امتحان تمام کنم با فلاکت و بدبختی درس می‌خوانم.

حالا منظورم از این پست این بود که بگویم درحال حاضر جیک جیک مستون است و همه‌چیز خیلی خوب و باحال است و خیلی زندگی به آدم حال می‌دهد و حس مسئولیتم هم رفته سفر و دو هفته دیگر یک امتحان خفن دارم و باید یک کتاب خیلی سنگین (از حسنی نگو یک دسته گل هم سنگین‌تر) را هم تا همان موقع تمام کنم و من در این لحظه این‌جا نشسته‌ام و برای شما وبلاگ می‌نویسم. اگر پیشنهاد و انتقادی نسبت به این قضیه دارید یا فحشی به نظرتان می‌رسد که برای دفعه بعد به خودم بدهم حتما بنویسد.