۲۲ تیر ۱۳۸۶ به تاریخ
[ یک صحنه از یک پمپ بنزین ]
زمان: همین امروز
مکان: پمپ بنزینی در اراک
با ماشین میریم توی پمپ بنزین. صف را انتخاب میکنیم. بعد از حدودا سی ثانیه یکی تق تق میزنه به شیشهی ماشین. میبینیم همون آقاههاست که اول پمپ وایساده بود و به ماشینا نگاه میکرد . میگه: بنزین نمیخواید؟ سیلیتر دارم. از قرار لیتری دویست تومان. بعدهم میگه بنزین مال کارت تاکسیشه که امروز باهاش کار نمیکنه. میگیم که سیلیتر خیلی کمه و باید شصت لیتر بزنیم و باکرو پر کنیم. اونم قبول میکنه. یک دقیقه بعد با میاد دم ماشین و طوری که کسی نفهمه کارتو بهمون میده. ماهم زیر نگاههای فضول اون آقاهه که قیافش خیلی به مامورا میخوره شصت لیتر بنزین با کارت آقاهه میزنیم. بعد از پمپ در میایم، آقاههرو یکم جلوتر پیداش میکنیم کارت سوختش و دوازده هزار تومان توافقی رو بهش میدیم، بهم لبخند میزنیم و از هم تشکر میکنیم و هرکدوممون در کمال رضایت میریم پی کارمون.
1- یک جایی تو درسای اقتصادمون داشتیم که اگه دولت بخواد با دستکاری کردن یک سری چیزها عرضهی کالایی رو تغییر بده ولی تقاضای همون کالا زیاد تغییر نکرده باشه، بازار سیاه به وجود مییاد. در واقع کسایی که مصرف زیادی ندارن کالاشون رو با نرخ دولتی میخرن و با نرخ بالاتر میقروشن به کسی که مصرف بالاتری داره و حاضره برای اون کالا پول بیشتری بپردازه.
2- فکر کنید چند وقت دیگه میرید تو یک سوپری. یککم معطل میکنید که سر فروشنده خلوت شه. بعد میرید جلو و میخواید یک آدامس خرسی بهتون بده. بعد در حالی که داره آدامسو میذاره رو پیشخون آهسته بهش میگید: آقا کارمون خیلی گیره. اینورا نمیدونی بنزین آزاد میشه از کجا گیر آورد؟
