۱۰ بهمن ۱۳۸۵ به تاریخ
دو سه تا نفهم الاغ الکی خوش افتادن تو اتاق بغلی. بعد ساعت سه نصفه شب جمع شدن دور هم شر و ور میگن و مثل اسب قهقه میزنن. منم گور بابای تیریپ همسایگی و اینا شدم رفتم بهشون گفتم که دهناشونو ببندن. دفعهی بعد هم زنگ میزنم مسئول خوابگاه کلی هم میذارم روی قضیه و آمارشونو میدم بهش. اون وقتهکه دیگه آدم میشن.
توله سگا. نمیگن ما فردا صب کلاس داریم.
برچسبها: خوابگاه, دانشگاه