۳ اردیبهشت ۱۳۹۰ به تاریخ
ساعت سه و سی و سه دقیقه است. اردیبهشت نوده. فردا باید برم یه جایی عکاسی کنم.
دارم ویتامین ث میخورمو اینو مینویسم.
اووَه. زندگی چقدر عوض شده تو این مدته.
۹ خرداد ۱۳۸۹ به تاریخ
[ حق مردم ]
جناب آقای کفاشیان
ریاست فدراسیون فوتبال
صحبتهای اخیر شما در بارهی تلاشتان برای غرامت ندادن یک ریال از حق مردم، افقهای تازهای از دریدگی و دودرهبازی به روی همهی ایرانیان عزیز گشود. با این حال پیرو صحبتهای جنابعالی بنده به عنوان یکی از مردم، کاملا راضی به غرامت داده شدن حقم به علی دایی هستم. خدای نکرده یک جوری صحبت میکنید که انگار جنابعالی با آن سروضعتان رابینهودید و علی دایی هم پرنس جان و حق مردم هم افتاده دست شما و قرار است هیچ رقمه آن را به علی دایی ندهید. نه حالا، گیریم که حق من یکی را دست علی دایی ندادید. خدا وکیلی رک و رو راست بگویید میخواهید آن را چه کار کنید؟ بفرستید در خانهمان؟ یا این که دور هم آن را به گاو بزنید؟ انصافا که من یکی حاضرم حقم توی دهن سگ برود دست شما یکی نباشد. علی دایی که جزو افتخارات ملی ماست. جای خودش را دارد.
با این حال اگر خدای نکرده تلاشتان نتیجه داد و حق ما را به غرامت ندادید راهی فراهم کنید که یک جوری آن را به دستمان برسانید که زبانم لال زحمتتان بینتیجه نمانده باشد.
با تشکر
یک مردم
۷ خرداد ۱۳۸۹ به تاریخ
یک زمانی عضو یک گروهی تو فیسبوک بودم که از ایرانی�های خوش هیکل و قیافه درخواست میکرد بیان و عکسهاشونو بذارن اونجا که بقیه هم ببین و نظر بدن. و از اونجایی که صد صدرصد ایرانی ها فکر میکنند بهترین جهانند این گروه روز به روز به عکسهاش اضافه میشد و اکثرا هم این عضلههای بیخاصیت بدنکار توش میپلکیدن. یک روز از سر بیکاری رفتم و برای یکی از این باباها که طبیعتا با خودش خیلی حال میکرد کامت گذاشتم و مسخرهاش کردم. دو سه ساعت بعدش دیدم یارو برام مسیج زده که :
Do you have anything to say to me?
دقیقا با همین جمله. و راستش یا این که اون توی یک شهر دیگه بود و اصولا اگر دم دستم هم بود کاری از دستش بر نمیآمد ترسیدم جوابش رو بدم. بعدها به این نتیجهی منطقی رسیدم که اصلا سروکله زدن با این موجودات فایدهای نداره. اما خوب الان که فکر میکنم میبینم ترسم هم بیمورد بوده.
۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۹ به تاریخ
[ از رنجی که از استاد میبریم ]
مثلا اگر کسی در اثبات استاد بودن مشکاتیان بگوید :شما تا حالا قطعهی شیدایی استادو شنیدین؟ موفق شده استاد بودن مشکاتیان را ثابت کند؟ یعنی فکر میکنید نواختن (یا اجرای) خوب یک قطعه معیار مناسبی برای استاد بودن یکی است؟
با این حساب آیا استاد دانستن یکی مثل Tiesto به خاطر اجرای قطعه ای مثل Elements of Life کار غلطی است؟ با این پیش فرض که مشکاتیان سنتور قطعهای را نواخته که احتمالا در چهارصد سال قبل و بعد مشابهش زیاد تکرار شده و خواهد شد و tiesto کاری را اجرا کرده که قبل از آن مشابهش نبوده و خودش هم یک سال بعد بهترش را بیرون داده.
۳ بهمن ۱۳۸۸ به تاریخ
[ تکهی محشر ترانه: سبک رقص بلا ]
ای
سبک رقص بلا تو مکن ناز و بیا
ویگن
آهنگ : چرا نمیرقصی (نسخهی قدیمی)
آلبوم: دوکبوتر
پ.ن: دقت کنید که حتما این یک تکه باید با لهجه و صدای ویگن اون قدیمها خوانده شود که به درستی ادا شده باشد.
۱۷ آذر ۱۳۸۸ به تاریخ
نمیفهمم چرا همهی ماها و محض رضای خدا همهمان علاقهی خاصی به مظلوم نمایی و مظلوم پروری داریم. یعنی اصلا همهی ما ایرانیها ته ناخودآگاهمان منتظریم که یکی توسری مشتی بهمان بزند که بعد زار بیفتیم روی زمین و خودمان را بزنیم و بخراشیم که: ملت، من بربخت آواره را نگاه کنید. و بعد حتما هم انتظار داریم که همه حرفمان را باور کنند و دستی به سرگوشمان بکشند. بعد هم نفرینی و آهی روانهی ظالم گردنکش نامردی کنیم که به این روزمان انداخته و خوش باشیم که آه مظلوم گیراست. من مرده و شما زنده آخر عاقبت این ظالم نامرد را ببینید.
آقا/خانمجان. بهت توهین شده یا تهمت زده شده؟ یا مثلا به ناروا حقی ازت ضایع کردهاند؟ تروخدا هرکاری میکنی بیخیال مظلوم نمای شو. دستت میرسد دهن طرفت را سرویس کن که تا هفت نسل بعد هم نوه و نتیجههایش هم به فکر تکرار قضیه نیفتند. یا نه توهم چاک دهنت را وا کن فحش بده و تهمت بزن و دروغ بگو. یا نه ساکت باش. دستت و زورت هم نمیرسد چاک دهنت هم قدر کافی باز نمیشود ساکت هم نمیخواهی باشی، خوب عزیز من مملکت قانون دارد. برو از طرفت شکایت کن حقت را بگر یا چه میدانم اعاده حیثیت کن. اما محض رضای خدا چسناله نکن و خودت را به خاک و خل نمال. ازین نامههای سرگشادهی صدمن یک غز الکی ننویس و جریان را به روز قیامت واگذارنکن. برو در همین دنیا توی دادگاه از طرف شکایت کن که اگر نشد هم دلت خوش باشد که ما کردیم و نشد.
مثل علی دایی باش که در جواب خزعبلات مایلی کهن شکایت کرد و دادگاه هم به نفعش حکم داد و مرتیکهی هوچی را از مصاحبه ممنوع کرد که آخرش هم که نمیدانم چی شد که از ممنوع المصاحبهای درآمده بود و خواست جواب سوال بدهد یک گریه سیر کرد بعد هم دوروبرش را نگاه کرد که مبادا حرف نامربوطی راجع به علی دایی زد کسی سریع خبر نبرد. این طوری هم نشدیها عین محمّد رحمانیان نباش که ورداشته چسنالهی غمناک نوشته در جواب چیزی که خودش با استناد به مدرک
میگوید توهین است.
۱۴ آذر ۱۳۸۸ به تاریخ
[ فاجعهی دلبستگی ]
گاهی وقتها وسط آهنگهایی که میشنوم بعضی از تکه ها به نظرم خیلی محشر میآیند. طوری که دلم میخواد جایی بنویسمشان که هم یاد خودم بماند و هم بقیه را شریک کرده باشم. برای همین از این به بعد هر از گاهی که به یکی از این تکههای محشر برخوردم این جا مینویسمش.
چیزی که امروز شنیدم این بود:
اما این حادثهی برج و کبوتر
قصهی
فاجعهی دلبستگی شد
ابی
آهنگ برج
آلبوم کوه
۲۰ آبان ۱۳۸۸ به تاریخ
حالا این همه مدت گذشت و به استاد گیر ندادم دلیل نمیشه که استاد آدم شده باشه یا مثلااتفاق خاصی نیفتاده باشه. فقط حسش نبود. وگرنه چیزی که زیاده سوژه است برای گیر دادن به استاد. یکیش هم همین غیبت استاد در مراسم بزرگداشت داماد گرامی و عزیز و استاد موسیقی و سنتور نواز بی بدیل، مشکاتیان. حالا گیریم که قبل مرگ زیاد رابطهشان خوب نبوده اما بعد مرگ که باید برای بیستن دهن مردم هم که شده یک حضوری پیدا میکردند استاد.
پ.ن: اون
زنجیر طلاتو بخورم همایون . بیا مسافرکشی هم بکن دیگه.
۱۲ آبان ۱۳۸۸ به تاریخ
من نوشتنم میاد اما درست نوشتنم نمیاد. هردفعه کلی مینویسم و پاک میکنم آخرش هم بیخیال ماجرا میشم. برای نوشتن دوخط پست ناقابل یک ساعت وقت میگذارم و بالا و پایین میرم و دست آخر به دلم نمیشینه و پاکش میکنم.
یعنی واقعا نیاز به کار دارم در این مسالهها ...
۳ آبان ۱۳۸۸ به تاریخ
بالاخره یک جایی باید جلوی این ک.و.ن گشادی مفرطم را میگرفتم. فکر کنم عوض کردن قالب این جا برای شروع بد نباشد.
۱۵ شهریور ۱۳۸۸ به تاریخ
گاها آدم میمونه راجع به یک چیز خاص چه طور قضاوت کنه. چه فکری راجع بهش بکنه و ته ذهنش ازش چجوری یاد کنه.
اما اینا همش درس زندگیه. باید با همین تردید ها دست و پنجه نرم کرد تا بزرگ شد.
برچسبها: زندگی
۱۶ بهمن ۱۳۸۷ به تاریخ
[ یک آمپول زن ]
دفعهی پیش که
این پست رو مینوشتم فکر میکردم که خیلی دارم تند میرم و از یک اشتباه لپی و سادهی این استاد نهایت سواستفاده رو میکنم. اما خوب الان بعد از خوندن این جمله :
"سارا بلافاصله او را از املاک بیرون میاندازد و از دروور کمک میگیرد تا
سر و سامانی به املاکش دهد. ابتدا باید دامها را حرکت دهند که در این راه، دوستانی را هم از دست میدهند و
سپس، باید به املاک سر و سامانی دهند"
که گویا توسط یکی از اقوام استاد
نوشته شده به این نتیجه رسیدم که تند که نرفته بودم هیچ، یواش هم میرفتم.
به نظر من کوتوله و دست دوم و تقلبی بودن به خودی خود انقدرها هم بد نیست. بالاخره هرچهکه باشه اینروزها سر که بچرحونی از این آدمها میبینی. اما یک چیز هست که اصلا نتونستم باهاش کنار بیام. اونهم آدم کوتولهایه که توی هر سوراخی سر یک انگشت فرو میکنه و دوست داره راجع به هر چیزی اظهار نظر علمی و فنی کرده باشه.
پ.ن: موقع هوا کردن پست هنوز چشمم به این بخش ازاین شاهکار ادبی روشن نشده بود. " به
ضرس قاطع میشود گفت در کجاها از
تکنیک پردهی آبی استفاده شده. " خدا را صد هزار مرتبه شکر که اگر تا الان یکی نبود که با ضرس قاطع بگوید در کجاهای یک فیلم از تکنیک پردهی آبی استفاده شدهٰ از الان به بعد یک پزشک هست که این کار را بکند.