۷ مهر ۱۳۸۵ به تاریخ
[ بندانگشتی ]
نمی‌دانم چرا زیاد با داستان بند انگشتی حال نمی‌کنم. شاید به خاطر شباهت خیلی زیادش به کابوس باشد و این که هر بار داستان را می‌شنوم یاد کابوس‌هایم می‌افتم. بند انگشتی بدبخت بیچاره در طول داستان همه جور بلایی سرش می‌آید اما می‌دانیم که آخرش همه چیز به خیر و خوشی تمام می‌شود. یک کابوس هم با تمام ترسناکی‌اش بازهم یک کابوس است. در تمام مدت دیدن کابوس٫ حسی از ته وجودم به من می‌گوید که این چیزی بیشتر از یک خواب نیست و همه‌چیز به خیر و خوشی تمام خواهد شد.